آخرین ارسالی های انجمن
آدم یـــک جــایــی دســـت بــه خـــودکـشــی مــیــزنــد؛
نــه اینــکــه تــیــغ بـــردارد و رگـــش را بــزنــد، نـــه!
قــیــد احــساســش را مــیـزنــد …
وقـتـي چشمـــات روبــرومــه
کــي مي خــواد مثــل تــو بـاشــه ،مثــل تــو کــه بــي نــظيري
مثــه تــو کــه بـا نـگاهـت ، منــو از خــودم مـي گيــري
کـي مـي خــواد مثــل تــو بـاشـه ،مثــل تــو کــه تکــيه گـاهـي
تــو بــه داد مــن رســيدي،تــوي تــرديد و سيــاهي
همـه چــي از تــو شــروع شــد،همــه چــي بـا تــو تمــومـه
چــرا دنــيا رو نـبـينــم ، وقــتـي چشمـــات روبــرومــه
عــشق تـو پنــاه آخـــر ، واســه قلـــب نيمــه جـونـه
کـي مي خــواد مثــل تــو بـاشــه ، کــي مثــه تــو مهــربونــه
وقـتي کــه چشــاي خيــسم، ديـگــه جـايــي رو نـمي ديـــد
جــــز تــو هــيچ کــس تــو دنـيـا، حـــال و روزمــو نـفهـمـيــد
همــه چـي از تــو شـروع شـد،همـه چـي بـا تـو تمومـه
چــرا دنـيـا رو نـبينـم ، وقــتي چشمــات روبــرومـه
تــو همــه چـيـز رو مي بيـني ، و مــن تــو رو
قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم ...!
برعـــــکــــس ، کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,
آنـــقـــدر خوشبخت می کنــــم کـــــه ,
به هـــر روزی که جــای " او " نیـستـی به خودت " لعنـــت " بفـــرستـی !
مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد، دستش را در جیبش می کند و در می آورد، من به
شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او راحت تر می شود . موقع پیاده شدن تمام
عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند...(تقصیر خودم بود باید جلو مینشستم.)
مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند، یادم هست موقع سوار شدن قد
چندانی هم نداشت، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش، چیزی دم دستم نیست احتمالاً فکر
کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد...(تقصیر خودم بود باید با
اتوبوس می آمدم.) اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست، اتوبوس زیاد هم شلوغ
نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100سانت
میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد. با خودم می گویم ”چه تصادفی” و دستم را جابه جا
می کنم اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد...(تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را
پیاده می آمدم.)پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور
کند، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد. کسی که باید جایش عوض
کند، بایستد، جا خالی بدهد، راه بدهد و من هستم...(تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم.)
راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند. سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180
درجه به سمت شیشه بگیرم. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است. خودم را به
نشنیدن می زنم. موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود. چشمانش
به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم
شروع می کند، البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم.(تقصیر خودم
است باید با ماشین شخصی می آمدم.)
و من هر روز هر ساعت هر دقیقه همچنان مقصر شناخته می شوم ! به هزار و یک دلیلی که
نمی دانم چیست...
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت: جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
"بـه خـدا نـمــیـری از یاد"
ҳ̸Ҳ̸ҳ♥○•٠·برای تو می نویسم هرچند هیچوقت نمی خوانی·٠•○♥Ҳ̸ҳ̸ҳ
سلام دوستان خوبم خوش آمدید...
من این سایت رو واسه تنهاییمون و همدردی
شما هم اگه دلتون گرفته و میخواید با گفتنش خودتونو آروم کنید و از دوستاتون کمک بخواید
دل نوشته هاتون رو از صمیم قلب بنویسید...